جدول جو
جدول جو

معنی حسد کردن - جستجوی لغت در جدول جو

حسد کردن
(مَ / مِ کَ دَ)
حسد ورزیدن. حسد بردن:
چون کنی با بی حسد مکر و حسد
زآن حسد دل را سیاهی ها رسد.
مولوی
لغت نامه دهخدا
حسد کردن
حسد بردن، حسد ورزیدن
تصویری از حسد کردن
تصویر حسد کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مَ / مِ خوَرْ / خُرْ دَ)
حسد کردن. حسود بودن. حسادت ورزیدن. فرق آن با حسد آمدن در آن است که حسد آمدن به معنی عارض شدن حسادت بر کسی است و تحریک شدن را میرساند برخلاف حسد بردن:
با طاعت و ترس باش همواره
تا از تو به دل حسد برد ترس.
ناصرخسرو.
حسودان را حسد بردن چه باید
به هر کس آن دهد یزدان که شاید.
نظامی.
چنانش بینداخت ضعف جسد
که میبرد بر زیردستان حسد.
سعدی (بوستان).
مر استادرا گفتم ای پرخرد
فلان یار بر من حسد میبرد.
سعدی (بوستان).
گرانی نظر کرد در کار او
حسد برد برروز بازار او.
سعدی (بوستان).
ابنای جنس او بر او حسد بردند. (گلستان سعدی).
هرگز حسد نبرده و حسرت نخورده ام
جز بر دو روی یار موافق که درهم است.
سعدی.
هرگز حسد نبردم بر نعمتی و مالی
الا بر آنکه دارد با دلبری وصالی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(بِ گَدی دَ)
بستن و استوار کردن:
از چه کنی سد در داد و ستد
فایده در داد و ستد میرسد.
ایرج میرزا.
رجوع به سد شود
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ دَ)
معین کردن. مرز گذاردن
لغت نامه دهخدا
(نِ شَ تَ)
احساس کردن. کنایت از فهمیدن
لغت نامه دهخدا
تصویری از حسد بردن
تصویر حسد بردن
رشکیدن رشک بردن سنگاشیدن زوال نعمت کسی را خواستن رشک بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حد کردن
تصویر حد کردن
معین کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حس کردن
تصویر حس کردن
احساس کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسد بردن
تصویر حسد بردن
((~. بُ دَ))
رشک بردن
فرهنگ فارسی معین
احساس کردن، در یافتن، درک کردن، بو بردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مسدود کردن، بستن، مانع شدن، جلوگیری کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حسادت کردن، حسد ورزیدن، رشک بردن، حسادت ورزیدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از حس کردن
تصویر حس کردن
ليشعر
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از حس کردن
تصویر حس کردن
Sense
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از حس کردن
تصویر حس کردن
sentir
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از حس کردن
تصویر حس کردن
느끼다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از حس کردن
تصویر حس کردن
ощущать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از حس کردن
تصویر حس کردن
fühlen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از حس کردن
تصویر حس کردن
محسوس کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از حس کردن
تصویر حس کردن
অনুভব করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از حس کردن
تصویر حس کردن
kuhisi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از حس کردن
تصویر حس کردن
hissetmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از حس کردن
تصویر حس کردن
czuć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از حس کردن
تصویر حس کردن
感觉
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از حس کردن
تصویر حس کردن
להרגיש
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از حس کردن
تصویر حس کردن
महसूस करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از حس کردن
تصویر حس کردن
merasakan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از حس کردن
تصویر حس کردن
รู้สึก
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از حس کردن
تصویر حس کردن
voelen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از حس کردن
تصویر حس کردن
відчувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از حس کردن
تصویر حس کردن
sentir
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از حس کردن
تصویر حس کردن
sentire
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از حس کردن
تصویر حس کردن
sentir
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از حس کردن
تصویر حس کردن
感じる
دیکشنری فارسی به ژاپنی